روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!
این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!
باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!
شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!
جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!
...
هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،
ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!
نظرات شما عزیزان:
غریبه 
ساعت17:53---3 آذر 1392
آقا منم! گدايِ قديميِ اين درم
عمريست گِردِ كرب و بلايت كبوترم
خوبم شناختيد منم بي حيا گدا
رزق از شما گرفتم و بر بام ديگرم
من آبروي نام شما برده ام ولي
گويند مردمان كه دراين خانه نوكرم
اي عاشقان صداي دلِ زار بشنويد
من از تمام خلق جهان بي وفاترم
من هجر يار ديده ام و زنده ام هنوز
اين شرطِ عاشقي نَبُوَد خاك بر سرم
بيچاره عاشقي كه نرفته ست كربلا
بيچاره تر كسي كه نمرده ست در حرم
حق با شماست اذن وصالم نمي دهيد
اما دگر كجا دل وامانده را برم
آقا مرا نگاه كنيد گرچه با غضب
دستي به غير دست شما نيست بر سرم
گر يك نفس زعمر من خسته مانده است
نام حسين مي رسد از آهِ آخرم
برچسبها: